۳ سال پیش
» ایست !
شعر ایست !
ایست! ثانیه توقف کن،
جاده ی عبور را بستند،
تا شروع دوباره ی راه،
آهسته تر قدم بگذار،
گام های تو خسته اند.
لحظه ی دوباره سفر،
هیچ پیدا نیست،
با تمامی بغض شب،
باورم یقین دارد،
ذهن ِ راه ، طوفانی است.
هیچ از خودت نپرسیدی،
سایه ها کجا رفتند؟!
قاب های همیشه سکوت،
از چه روی سرمست اند؟!
من ولی ، همین حالا،
بعد یک عمر ،
راه پرخم و پیچ.
این سوال دیرین را،
از زبان خود چیدم،
در جواب، هم ،
با ایست !
ثانیه توقف کرد،
سایه ی سکوت را دیدم.
شاعر :
نسترن صمدپور