دوره ای که به جرات میتونه ورق زندگیتو عوض کنه!


» شعر تا صبح

شعر تا صبح

تا صبح

شعر سپید

مهتاب را به دار آویختم، شاید زودتر، روز شود،

اما دهن کجی ستاره ها، امانم را بریده.

دنبال گوسفند می گردم،یعنی همه قربانی شده اند؟!

چشم هایم را می مالم،

تا شاید، اشباحی را که در تاریکی

برمن حمله ور می شوند، توجیه کنم.

می دانم، تا صبح خیلی مانده.

بچه بودم، مادرم می گفت: ((چشم برهم زنی، صبح می شود))

اما من، از صد بار بیشتر است،

که تیرگی شب را تیره ترساخته ام،

و هنوز هم...صبح نشده.

شاید، ایراد ِ پلک های من باشد.

هر وقت به خواب فکر می کنم، و خسته می شوم از بیداری،می بینم، در شهر همه خوابند و اندک بیدار.

پلک هایم و چشمانم، بازیشان گرفته.

با این ذهن خسته، چطور می شود، کسی را پیدا کرد؟!

کاش می شد، ثانیه را با ساعت عوض کنیم...

یا نه، ثانیه را ساعت بخوانیم...

شاید، خورشید خسته شده، و شاید هم مریض...

و یا شاید، حوصله اش سر رفته....

نمی دانم، از شوق دیدار صبح است که بیدارم،

یا از ترس خواب؟!

آخر شنیده ام: در شهر مار و عقرب زیاد شده.

چقدر تاریکی و هوای نم کشیده؟!

دلم هوای نفس ِ دم ِ صبح را کرده...

پس کی صبح می شود؟؟

با این دل های بی درد و شب های یلدا،

هیچ کس، دلتنگ ِ صبح نخواهد شد.

می خواهم،با تمام چشمانم،آمدنت را ببینم...

بیا...بیا که منتظرت هستم.


شاعر : نسترن صمدپور



فرم ارسال نظر


مطالب پیشنهادی از سراسر وب




  مشاور ایرانی در لندن   |   تهران وکیل   |   گردشگری ارم بلاگ   |   فروش تجهیزات ویپ  


آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین مطالب مجله


اعداد فرشته در عشق و روابط عاشقانه! ✓ کانال یوتیوب اعداد فرشته در عشق و روابط عاشقانه! ✓ کانال یوتیوب مشاهده