» غزل تنها بهار
به نام خدا
غزل
تنها بهار
نوروز آمده و بی تو بهار نیست،
بر قلب تب زده بی تو قرار نیست.
گر چه شکسته این دلم اما چه فایده،
بر قلب خسته ای که برای تو یار نیست.
در راه آمدنت بس گریه کرده ایم،
آه ِ بدون عمل ِ ما انتظار نیست.
آذین شده سراسر شهر و میان دل،
آقا ز ِ بار گناه جز غبار نیست.
چشمی نمانده برایت زِ دست ما،
آنی نمانده ز ِ گریه که تار نیست.
گفتیم و خوانده ایم و نوشتیم ز ِ تو فقط،
باید برای تو جان داد اینکه کار نیست.
دنبال یار تو گشتی تمام شهر را،
اما نمانده تو را آن که بار نیست.
هم چون علی(علیه السلام) ز ِ غریبی و فتنه ها،
روزی نیامده که به چشم تو خار نیست.
دلتنگی و غم ما فقط آقا بهانه است،
قلبی به عشق شما که عزیزم دچار نیست.
باید برای آمدن تو چنان شویم،
گویند: چو شیعه در عالم ، اقتدار نیست.
گمنامی ِ به راه ِ تو فَرّ و شهامت است،
هر کس که یار تو شد بی کس وَ خوار نیست.
روزی شود جهان همه رو به تو آورند،
قلبی نماند و چشمی که زار نیست.
دیگر برای ستمگر و قوم او،
در بین هیچ قافله ای اعتبار نیست.
چشمان عاشقان همه در راه و بیقرار،
جز منتظر به آمدن یک سوار نیست.
تو آیی و برای پلیدی و دیو شب،
چاره به جز فناشدن و انکسار نیست.
بعد ظهور تو هر چهار فصل سال،
همچون بهار می شود و، بی بهار نیست.
* اللهم عجل لولیک الفرج *