۱۱ ماه پیش
» باز هم ببار

شعر
باز هم ببار
آمد و نیامدی،
فصل سرد سال.
خالی از تو بود،
قاب خاطره.
در دلم زده،
سر،
غمی ملال.
دارم از تو من ،
چند عکس و یاد
قهر کرده ای؟!
که نیامدی
جز به این خیال.
روزهای آخر است،
دل ولی هنوز،
چشم در رهت،
مانده با امید.
هیچکس نگفت:
بارش تو هست،
بعد از این محال.
باز کن سپید؛
رنگ شهر را.
باز هم ببار،
باز هم به خود،
برف ِ من ببال.