۲ سال پیش
» شعر روز امید
به نام خدا
شعر روز ِ امید
شد غروب جمعه و
باز از غیابت دل شکست
هفته ی قبلی به دل گفتم
که می آیی تو زود
عاقبت غم آمد و
در خانه ی قلبم نشست
شکوه از تو نیست
باید قاضی خود می شدم
در عدالت بین وجدانم و من
درگیرم از روز اَلَست
در تمام روزها
بودی تو حاضر بر دلم
با تمام تیرگیم
مهر تو
هرگز برویم در نبست
می نویسم جمله ای:
(( می آیی از ره زود ِ زود ))
می نویسد جمله ای هم را خدا:
تا که من هستم
بدان امید هست .