۲ سال پیش
» شعر پروازی دوباره
شعر
پروازی دوباره
جان خود را دادی،
بی محابا بی ترس،
لحظه های آغاز.
ساده پر وا کردی،
گوشه ای بنهادی،
هر چه از دنیا را،
در مسیر پرواز.
تو و قلب پاکت،
ناله و نجوایت،
که به شب می خواندی،
شد برایم یک راز.
روزی از عرش خدا،
آسمان می شکفد،
آخرین آیه ی نور،
به زمین می تابد،
تویی آن روز که با،
ساک و پوتین و تفنگ،
به جهادی تازه،
می دهی جان را باز.