۲ سال پیش
» شعر حسبی ربی
شعر
حسبی ربی
می روم تا کوی تو،
هر جا که هست،
می کنم آغاز راه تازه ای،
مثل باران،
یا نسیم و مثل باد.
می شود فصلی شروع،
در زندگی.
با سراشیبی و پیچ و خم،
ولی گاهی به غم،
یا شبیه روزهایی گرم و شاد.
آفتاب و گرمی اش،
همراه من.
تابش نور و نوازش های او،
می دهد امید رفتن،
تاختن،
می روم تا خاطره،
تا سمت ِ یاد.
غرش ابری میان آسمان،
گفته حالا فصل باریدن شده،
چشم هایم دل به او داده،
و دل ؛
آورد یک آه ِ سردی،
از نهاد.
در تمامی خم این جاده ها،
تکیه گاه ِ من ،
نگاهت بود و بس.
ای خدای من،
پناه و یاورم،
تو برایم از جهان،
هستی زیاد.