خرید از سراسر دنیا


» داستانک سهم

داستانک سهم


داستانک سهم


مشتش را باز نمی کرد،

هر چه اصرار کردم بی فایده بود،

می دانستم چیزی در دستش است،

که می خواهد ، تنها برای خودش باشد.

با همه تلاشی که کرد ، سرانجام ،

آبنبات از گرمای دستش آب شد،

و از لای مشتش بیرون آمد.


نویسنده :

نسترن صمدپور 


مجله ارم بلاگ


فرم ارسال نظر


مطالب پیشنهادی از سراسر وب




  تهران وکیل   |   مشاور ایرانی در لندن   |   گردشگری ارم بلاگ   |   فروش تجهیزات ویپ  


آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین مطالب مجله


دوره ای که به جرات میتونه ورق زندگیتو عوض کنه! دوره ای که به جرات میتونه ورق زندگیتو عوض کنه! مشاهده