خرید از سراسر دنیا


» غزل امید آخر

غزل امید آخر

به نام خدا


شعر

امید ِ آخر


از خیمه های کودکان، می آید از هر سو صدا،

هر گوشه ای از تشنگی، برداشتند دست دعا.


آتش گرفته قلب او ، از دیدن این صحنه ها،

عباس(علیه السلام) آماده شده، آب آورد از کربلا.


با مشک خالی می رود ، دیگر مجال صبر نیست،

بغضی نشسته در گلو دارد، عموی بچه ها.


پیش فرات ِ غم نشست، دارد ز ِ او یک خواهشی،

با من بیا تا خیمه ها، با من وفاداری نما.


مشکش شده پر آب و او ، راهی خیمه می شود،

دستش ز ِ او بی تاب تر، می گردد از جسمش جدا.


دستی به دست ِ دیگرش، دارد حسودی می کند،

او رفته و این دست هم ،او را نمی سازد رها.


باران تیر بر جسم ِ او ، گشته ز ِ هر سویی روان،

می گوید او اما به دست : ای دستهای بی وفا؛


من قول دادم به علی(علیه السلام) ، با مشک ِ پُر راهی شوم،

رفتید و من مضطر شدم ، گیرم چگونه مشک را؟


آخر به دندانش گرفت ، آن را چو ایمانش گرفت،

هر تیر که سمتش دوید ، بر تن کشیده چون دوا. 


پشتش ز تیر ِ کین خمید ، اما کسی مشکش ندید،

تیری به چشمش خورد و او، آمد به سمتی بی هوا.


می رفت سمت خیمه ها، تا اینکه تیر بر مشک خورد،

امید او شد ناامید ، فریاد زد آه ای خدا.


دیگر برای کودکان آبی ندارم ، وای من،

آب از سر ِ من هم گذشت، دیگر روم آنجا چرا؟


در بهت بود و ناگهان ، گرزی سر او را شکافت،

این ضربه ی سر را چشید، بوده برایش آشنا؛


یک روز هم در کوفه بود، وقت نماز صبح شد،

شمشیری از دشمن نشست، بر روی فرق مرتضی(علیه السلام).


این دردها، این تیرها،این زخم ها کاری نبود،

تیری که بر مشکت نشست ، کشته تو را در نینوا.


افتادی از اسب بر زمین ، وا کرد برایت علقمه؛ 

آغوش ِ خود را و گرفت ، جسم تو را ای مه لقا.


وقتی که آمد پیش تو ، زهرا (سلام الله علیها)کنار علقمه،

با صوت پر غم خواندی ام،گفتی برادر جان بیا.


با من بگو آخر چرا بی دست و پرپر گشته ای؟

ای پاره پاره پیکرم، ای معنی جود و سخا.


 گشته سراسر پر زِ خون، هر نقطه ای از پیکرت،

کل وجودت یکسره ، در راه حق کردی فدا.


بشنو صدای اصغر(علیه السلام) از خیمه که می گرید هنوز،

مانده به راه تو رباب(سلام الله علیها)، با صد امید و صد رجا.


گویی روم تنها و تو، مانی کنار علقمه؟!

برگرد خیمه، جان من، با من مکن تو این جفا.


قدم خمیده شد ببین، پشتم ز ِ داغ ِ تو شکست،

ای تو همه امید من ، بی تو روم آخر کجا؟


ای جان من فکری بکن، بر غصه ی اهل حرم،

بعد تو خیمه می شود، ماتمکده،ماتم سرا.


باید بگویم بعد تو ، زیور نبندد کودکی،

باید بپوشند رخت ِ غم، رخت ِ اسیری و عزا.


این دشمنان که اینچنین قلب مرا آتش زدند،

را می شناسی ماه من، شرمی ندارند و حیا.


بعد تو و من می زنند، آتش به کل خیمه ها،

رحمی ندارند کوفیان ، از ظلم ندارند که اِبا.


یک سو هزاران دشمن و یک سو زنان و کودکان،

بیچاره و بی کس شوند ، آواره در دشت ِ بلا.


تو پر کشیدی سوی حق، چشمان من دریا شده،

گرچه که سنگین است بلا، اما به حق هستم رضا.


می خوانم این فریاد را، کس بهر یاری مانده است؟ 

فریاد من را تا ابد ، با خود برد باد صبا.


* این غزل در رثای حضرت ابالفضل العباس علیه السلام را، تقدیم می نمایم به مادر گرامیشان حضرت ام البنین سلام الله علیها *

فرم ارسال نظر


مطالب پیشنهادی از سراسر وب




  تهران وکیل   |   فروش تجهیزات ویپ   |   مشاور ایرانی در لندن   |   گردشگری ارم بلاگ  


آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین مطالب مجله


درمان انواع بیماری ها با مصرف آب قلیایی درمان انواع بیماری ها با مصرف آب قلیایی مشاهده