این جمعه نیامدی و
چهارده قرن گذشت.
در راه ِ رسیدن تو
بر در ماندم،
من منتظر و
چشم به راهت هستم.
هر جمعه به جمعه
ذکر دارم که بیا،
می دانم که خودم
دلیل آهت هستم.
تو با همه ی بدی من منتظری،
روزی وفا کنم به عهدم آخر .
من منتظرم که تو به من لطف کنی،
من منتظر ِ مهر و نگاهت هستم.
در غصه ی غربت تو این بس باشد،
دادی به من تو نامه ی یاری را،
کاری نمی کنم فقط منتظرم،
وَ منتظر صبح ِ پگاهت هستم.
با وصف تمام روسیاهی خودم،
با اینکه نشد که یاور تو باشم،
امید من اینست که تو می سازی،
روزیْ مرا ،بنده ی حق،
عاشق خود،
روزی ،
که سرباز سپاهت هستم.