در يكی از آن روزها كه نوبت شستن ظروف به عهده من بود،
احساس خستگی می كردم و از خواهر خود
خواستم كه به جای من آن مسئوليت را انجام دهد.
او ابا كرد.
نزديك ظهر، وقت نماز حضرت امام بود.
ايشان برای تجديد وضو رفته بودند كه به علت طولانی شدن غيبتشان نگران شده و به جستجويشان به آشپزخانه سر زدم.
ناگاه متوجه شدم كه امام تمام ظروف را شسته اند و فرمودند:
( (سخن تو را شنيدم و احساس كردم
نوبت من است) )
و من از خجالت و شرم، تنها توانستم تشكر كنم .
اگر زمانی وارد اتاق امام می شديم
و ايشان مشغول خواندن قرآن بودند
از ما اجازه می گرفتند كه خواندن آن صفحه را تمام كنند
و بلافاصله آن صفحه را تمام می كردند
و بعد به ما اظهار محبت می فرمودند .
خاطره ی ۱: نعيمه اشراقی
خاطره ی ۲ : فريده مصطفوی
منبع :
بانک جامع خاطرات امام